ای میان سخن های سبز نجومی !
برگ انجیر ظلمت
عفت سبز را می رساند
سینه آب در حسرت عکس یک باغ
می سوزد.
سیب روزانه
در دهان طعم یک وهم دارد.
ای هراس قدیم !
در خطاب تو انگشت های من از هوش رفتند.
امشب
دست هایم از شاخه اساطیری
میوه می چینند.
امشب
هر درختی به اندازه ترس من برگ دارد.
جرات حرف در هرم دیدار حل شد.
ای سر آغاز های ملون!
چشم های مرا در وزش های جادو حمایت کنید.
من هنوز
موهبت های مجهول شب را
خواب می بینم.
من هنوز
تشنه آب های مشبک
هستم.
دگمه های لباسم
رنگ اوراد اعصار جادوست.
در علف زار پیش از شیوع تکلم
آخرین جشن جسمانی ما بپا بود.
من در این جشن موسیقی اختران را
از درون سفالینه ها می شنیدم
و نگاهم پر از کوچ جادوگران بود.
ای قدیمی ترین عکس نرگس در آیینه حزن !
جذبه تو مرا همچنان برد.
- تا هوای تکامل ؟
- شاید.
در تب حرف ، آب بصیرت بنوشیم.
زیر ارث پراکنده شب
شرم پاک روایت روان است:
در زمان های پیش از طلوع هجاها
محشری از همه زندگان بود.
از میان تمام حریفان
فک من از غرور تکلم ترک خورد.
بعد
من که تا زانو
در خلوص سکوت نباتی فرو رفته بودم
دست و رو در تماشای اشکال شستم.
بعد ، در فصل دیگر ،
کفش های من از "لفظ" شبنم
تر شد.
بعد، وقتی که بالای سنگی نشستم
هجرت سنگ را از جوار کف پای خود می شنیدم.
بعد دیدم که از موسم دست هایم
ذات هر شاخه پرهیز می کرد.
ای شب ارتجالی !
دستمال من از خوشه خام تدبیر پر بود.
پشت دیوار یک خواب سنگین
یک پرنده از انس ظلمت می آمد
دستمال مرا برد.
اولین ریگ الهام در زیر پایم صدا کرد.
خون من میزبان رقیق فضا شد.
نبض من در میان عناصر شنا کرد.
ای شب ...
نه ، چه می گویم،
آب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم دریچه .
سمت انگشت من با صفا شد.
سلام بابایی من
چه عجب یه بارم ما اول شدیم گر چه... بگذریم
راستش وقتی دیدم اپی کمی تعجب کردم چون می دونستم زیاد حال و حوصله ی نوشتن نداری بابایی...... تو کامنت های قبلی هم دیدم که دوستات اصرار برای نوشتن و ادامه دادنت می کردن...... الان اومدم که مثلا بگم چرا تو مجبورت میکنن و اینقدر گیر میدن با اینکه کسی به اندازه ی من دلش نمی خواد تو بنویسی.......ولی می دونم تو اینقدر خوبی و مهربون که دل کسی رو نمی شکنی عزیزم......به هر حال من که هیچ اصراری ندارم به زور بنویسی چون خودمم دارم کم میارم یه جاهایی........... دلم برات تنگ شده گر چه هیچوقت ندیدمت و نمی بینم شاید هم...
ولی بازم میگم...
هیچ دختر دیگری برازنده ی این قلب نیست
تنها منم
(چه خودخواه و پر رو)
سلام
خوبی آقا مسعود؟
خیلی قشنگ بود.
مرسی که نوشتی دوباره
سلام خوشحالم که بعد از یک ماه میبینمت دوباره. هیچوقت نرو. هیچوقت
سلام عزیز
تو خوبی
همین
هیچی ...........
اینک دریا را
تصویر عاشقانه آوازی
از خویش می برد
انگار
خنیاگران توام باران و باد
باز
کولاک کرده اند.